
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۰
۱
مرا وقتی دلی آزاد بوده ست
درونم بی غم و جان شاد بوده ست
۲
نمک زد شوخی اندر جان و نو کرد
جراحتها که در بنیاد بوده ست
۳
چه خوش بوده ست عقل مصلحت جوی
که چندی زین بلا آزاد بوده ست
۴
نگارا، هیچ گاهی یاد داری
کزین بیچارگانت یاد بوده ست
۵
شب آمد، باد برد از جای خویشم
که بوی زلف تو با باد بوده ست
۶
به فریادت بخواندم دی و مردم
که جانم همره فریاد بوده ست
۷
جفا کش خسروا، گر دوست پیوست
نصیب عاشقان بیداد بوده ست
نظرات