
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۰۰
۱
باز این دل من رو به که آورد، ندانم؟
وان صبر که بوده ست، کجا کرد، ندانم؟
۲
شب ها منم و گوشه غم حال من این است
حال دل آواره شبگرد ندانم
۳
آن گرد که می خیزد ازان راه ببینید
و آن کیست سوار از پی آن گرد، ندانم؟
۴
اشک از سفر کوی ویم تحفه غم آورد
من خوش تر ازین هیچ ره آورد ندانم
۵
بازم به جگر می خلد آن قامت چون تیر
ساقی، قدح باده که من درد ندانم
۶
یاری که برنجد ز جفا، یار نگویم
مردی که بترسد ز بلا، مرد ندانم
۷
از هر که بپرسند بگوید که چه خسرو
یک سوخته حادثه پرورد ندانم
نظرات