
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۰۲
۱
بس به مویت اسیر شد جانم
گر گذاری، گریخت نتوانم
۲
چون در آیی، نمی شناسم فرق
کین تویی در درونه با جانم
۳
می نگر، من ندانمت گه گه
بس به نظاره تو حیرانم
۴
نظر مردمان و دیده بد
بر تو چون پیرهنت لرزانم
۵
سوی تو بینم و تو جانب من
چون بینی، نظر بگردانم
۶
همه هستی به هیچ بفروشم
وعده وصل نیست، بستانم
۷
عاشق آن چنان شدم که به دل
وصل و هجر هر دو یکسانم
۸
دل من دزدی و شوی منکر
خسروم من، ترا نکو دانم
نظرات