
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۱۷
۱
گیسوی ترا نسبت با شب نتوان کردن
وز ماه جمالت را غبغب نتوان کردن
۲
جان عزم سفر دارد، بردار ز رخ پرده
منزلگه مه عمدا عقرب نتوان کردن
۳
تو ظلم کنی بر من، من بنده دعا گویم
یارب، چه کنم کاینجا، یارب نتوان کردن
۴
گیرم که تو پیکان را بیکار نمی خواهی
خون ریختن خلقی مذهب نتوان کردن
۵
کودک شدی و جانم بازیچه خود کردی
ور خود ز تن من شد، مرکب نتوان کردن
۶
شربت ز لبت خواهم، وین بیهده گویی را
بهر دل گرم خود در تب نتوان کردن
۷
حلوای لب خود نه اندر دهنم تا خود
از غایت شیرینی در لب نتوان کردن
۸
خسرو به جهان اندر از بهر تو می باشد
ورنه به چنین جایی یک شب نتوان کردن
نظرات