
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۱۸
۱
یوسف چو رخت ماهی در خواب ندیده ست این
خورشید چنان زلفی در تاب ندیده ست این
۲
دو چشم چو بادامت در خواب بود دایم
بادام چنان چشمی در خواب ندیده ست این
۳
محراب دو ابرویت طاق است درین عالم
طاقی که چنان هرگز محراب ندیده ست این
۴
بویی که دهد زلفت گلزار کجا دارد؟
خونی که خورد لعلت عناب ندیده ست این
۵
بالای تو گر بیند، مهتاب شود سایه
خود سایه بالایت مهتاب ندیده ست این
۶
نقشی که رخت دارد در آب دو چشم من
یک چشم چنان نقشی در آب ندیده ست این
۷
صد حرف فرو خوانده ست از دفتر تو خسرو
بی دایره عشقت یک باب ندیده ست این
نظرات