امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۵۳۹

۱

هر مجلسی و ساقیی، من در خمار خویشتن

هر بیدلی آمد به خود، من بر قرار خویشتن

۲

زین سوی جور دشمنان، زانسوی طعن دوستان

خلقی به طعن و گفتگو، عاشق به کار خویشتن

۳

ای پندگو، هر دم دگر چه آتشم در می زنی

من خود به جان درمانده ام با روزگار خویشتن

۴

جانا، چو خواهی کشتنم در آرزوی یک سخن

باری به دشنامی مرا کن شرمسار خویشتن

۵

می دانی آخر مردنم عمدا، چه می گویی سخن؟

درمانده ای را کشته گیر از انتظار خویشتن

۶

تو در درون جان و من هر دم در اندوه دگر

یارب که چون پاره کنم جان فگار خویشتن

۷

گر در خمار آن می ای کز کشتن عاشق چکد

این خون خود کردم بحل، بشکن خمار خویشتن

۸

برداشتم ره در عدم، بگذاشتم دل در برت

گه گه مگر یادآوری از یادگار خویشتن

۹

خود غمزه بر خسرو زنی، بر دیگران تهمت نهی

مانا به فتراک کسان بندی شکار خویشتن

تصاویر و صوت

نظرات