
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۵۲
۱
صبح دولت می دمد یا خود رخ جانانست این
بوی گل می آید این یا بوی آن بستانست این
۲
دیدم از خنده نمک ریزانش، گفتم «برکه باز»
هم به خنده گفت «بهر سینه بریانست این »
۳
ز آب چشم من گیاه مهر می روید مدام
بنگر، ای نامهربان، تا چه عجب بارانست این
۴
جانم از هجران برون رفته ست و می بینم ترا
دل گواهی می دهد با من که اینک آنست این
۵
هر که دید آن صفحه رخسار، خواند الحمد و گفت
الله الله آیتی از رحمت یزدانست این
۶
رکن حق والای دین کاختر به تعظیم تمام
پاش می بوسد گهی، دستوری سلطانست این
۷
دی رسیده ارغنون عشرت شادی به دست
داد خسرو را که خدمتگار خسرو خانست این
نظرات