امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۵۵۳

۱

ای به کویت هر سحرگه جای تنها ماندگان

رحمتی بر چشم خون پالای تنها ماندگان

۲

چون به کویت دوست تنها پای را خاکی کند

کس به جز گریه نشوید پای تنها ماندگان

۳

درد تن باشد، ولیکن نی بسان درد دل

گر مثل گردون رود بالای تنها ماندگان

۴

با چنین شبها که من دارم، چه باشد، وه که گر

یادت آید روزی از شبهای تنها ماندگان

۵

نی منت گویم ز تو«حالم توانی گوش کرد؟»

کانده سخت است در سودای تنها ماندگان

۶

کشتی از تنهائیم، آخر نیامد وقت آن

کت گذر باشد به محنت جای تنها ماندگان

۷

ماند اینم آفتاب و مه که در شبهای غم

سایه باشد مونس شبهای تنها ماندگان

۸

آفتاب چرخ تنها سوزد و گوید «مسوز»

وای تنها ماندگان، ای وای تنها ماندگان!

۹

تو غم خسرو کجا دانی که نشنیدی گهی

ناله و فریاد درد افزای تنها ماندگان

تصاویر و صوت

نظرات