
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۵۴
۱
باش تا مشکت ز برگ یاسمین آید برون
بینی از تن چند جان نازنین آید برون
۲
تیر زهر آلود چشمت قصد جانم می کند
همچو زنبوری که ناگه از کمین آید برون
۳
مانده در زیر زمین خورشید، آخر رخ بپوش
تا مگر خورشید از زیر زمین آید برون
۴
چون به پشت زین نشینی، گر ندیدستی ببین
کز میان بید سر در آستین آید برون
۵
گر لب چون انگبینت را به دندان برکنم
خون از او بیرون نیاید، انگبین آید برون
۶
زهره من بس که از دست جفاهایت نشد
خون همی از چشمه چشم انگبین آید برون
۷
نقش تو بر دیده خسرو نشست از انتظار
گر نیایی، چشم من با همنشین آید برون
نظرات