امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۵۶۰

۱

چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن

غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن

۲

زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند

خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن

۳

تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر

پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن

۴

ای که از حسن و جوانی مست و خواب آلوده ای

گاه گاه از حال بیداران شبها یاد کن

۵

ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم

سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن »

۶

دل به زلفت بستم، ار در بندگی در خورد نیست

ای سرت گردم، بگردان گرد سر، آزاد کن

۷

حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا

روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن

۸

من نیم زینها که خواهم از جنابت سر کشید

خواه فرمان ستم فرمای و خواهی داد کن

۹

ملک خوبی را شنیدم سکه نو زد، ای صبا

اولش جان خدمتی ده، پس مبارک باد کن

۱۰

سینه من کوه در دست و به ناخن می کنم

آن که نامم بود خسرو، بعد از این فرهاد کن

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید احمد مجاب
۱۳۹۸/۰۸/۰۳ - ۱۵:۳۲:۰۴
سینه‌ی من کوه درد است و ...