
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۶۳
۱
ناز در چشم و کرشمه در سر ابرو مکن
ور کنی خیر و بلا، باری نظر هر سو مکن
۲
باز می داری ز کشتن نرگس بدمست را
این فسون گیرا نمی آید، بر آن جادو مکن
۳
بوسه ای دادی و کشتی، وه که دیگر گاه گاه
درد عاشق را به درمان می کنی، بد خو مکن
۴
تیغ بر وی زن که پیشت لاف آزادی زند
ما گرفتاریم، تندی بر سر ابرو مکن
۵
درد دل می گویم و با آنکه خوی نازکت
گر دل اینجانیست، باری سوی دیگر رو مکن
۶
تشنه خون مسلمان است چشم کافرت
گر مسلمانی تو کافر، گفت آن هندو مکن
۷
پرده عشاق تو صد پاره خواهد شد چو گل
باده را گستاخ با آن زلف عنبر بو مکن
۸
من که از جان دست شستم، دادن پندم چه سود؟
ای طبیب، ار هشیاری، مرده را دارو مکن
۹
ای که چون خسرو گرفتار هوای دل نه ای
عافیت خواهی، نظر اندر رخ نیکو مکن
تصاویر و صوت

نظرات