امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۵۶۸

۱

ای دل از آنها که رفت، گر بتوانی مکن

یاد جوانی بلاست‌، بیش تو دانی مکن

۲

قِسم خود ای جان ز تن‌، جمله گرفتی کنون

خانهٔ تو دیگر است‌، خیز و گرانی مکن

۳

ای لب و چشمت بلا‌، غمزهٔ پنهان مزن

تیغ بزن آشکار، داغ‌ نهانی مکن

۴

چند خرامان روی، وه که بترس از خدا

غارت پیران راه بین و جوانی مکن

۵

هر‌چه بخواهی ز جور بر سر افتادگان

می‌بتوانی ولیک‌، گر بتوانی مکن

۶

حسن چو میدان دهد، گوی ز سرها متاب

رخش‌ِ بقا سرکش است، سست‌عنانی مکن

۷

اهل دل ار پیش ازین‌، کشتهٔ خوبان شدند

باقی از‌آن‌ِ تواند، دل‌نگرانی مکن

۸

نرم‌تر‌ی زن گره‌، بر سر ابروی ناز

حال دلم دیده‌ای، سخت‌کمانی مکن

۹

حسن تو عالم گرفت، خورده ز خسرو مگیر

مرغ سلیمان بس است، مرغ‌زبانی مکن

تصاویر و صوت

نظرات