
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۷۰
۱
ای دل به چشم عبرت نظارهٔ جهان کن
ظاهر نهان چه بینی؟ نظارهٔ نهان کن
۲
پرواز کن به همّت، برپر به اوج عزّت
جبریل اوجِ خود شو، بر سدره آشیان کن
۳
چشمت چو تندگیری چون پردههای دیده
بگشای پردهٔ دل، سرپوش از آن روان کن
۴
زان زر که کم خوری گر دامن گرانت ماند
بر دار خاک و خارا دامان خود گران کن
۵
عمر رونده خواهی پاینده تا قیامت
زنهار نام نیکو با عمر همعنان کن
۶
گر تخت عاج خواهی، خود را بلند منگر
در خاک تست بادی، زان مشت استخوان کن
۷
بر خویهای ناخوش نه باد برد، باری
داری رمی ز گرگان زر ابروی شبان کن
۸
ور در صدف چنانی کآرند روی در تو
آیینههای خود را آیینه جهان کن
۹
رخ سوی شاه دل نه، کش در غزا خرد را
پس اسپ عشق در ران، فرزینش رایگان کن
۱۰
بین شمع کش ز سوزش کشتهست جان روشن
گر روشنیت باید، تن را بسوز جان کن
۱۱
خسرو به ملک شهرت، چندت زبان هرزه؟
عالم همه گرفتی، شمشیر در میان کن
تصاویر و صوت

نظرات