
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۷۶
۱
ای باد، بوی یار بدین مبتلا رسان
در چشم من ز خاک درش توتیا رسان
۲
گر هیچ از آن طرف گذری افتدت ز من
خدمت بر و سلام بگوی و دعا رسان
۳
یک تار بهر پرسش من زان قبا بکش
تشریف پادشاه به پشت گدا رسان
۴
آن دل که برده ای ز من ار نیستت قبول
بازآر و هم به سینه این مبتلا رسان
۵
جانی خراب دارم و وردست نام او
این درد را گرفته به نزد دوا رسان
۶
گفتی که ناله تو به یار تو می رسد
آنجا که ناله می رسد، آنجا مرا رسان
۷
از دیده غرق آب شدم، مردمی بکن
این آب را نهفته بدان آشنا رسان
۸
ما چون نمی رسیم بدان آرزوی دل
یارب، تو آرزوی دل ما به ما رسان
۹
خسرو که از فراق خیالی شد، ای صبا
از جاش در ربا و بدان دلربا رسان
نظرات