
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۷۹
۱
دل می بری و در خم مو می کنی، مکن
آزردن دل همه خو می کنی، مکن
۲
تو جور می کنی و من از دیده می کشم
این شیوه گر چه نیک نکو می کنی، مکن
۳
خلقی ز بوی تو همه دیوانه گشت و مست
باری تو گل ز بهر چه بو می کنی، مکن
۴
گاهم زنخ نمایی و گه زلف می کشی
بی رشته ام به چاه فرو می کنی، مکن
۵
لرزانست بر تو جان من از آه بیدلان
گه گه که گشت بر لب جو می کنی، مکن
۶
خون می کنی دل من و بندی به زلف خویش
خود می کنی و بر سر او می کنی، مکن
۷
جای دگر مده دل گم گشته را نشان
آواره ام چه سوی به سو می کنی، مکن
۸
گفتی که خسروا، چه کنم کت بود خلاص؟
آن شانه را که در خم مو می کنی، مکن
تصاویر و صوت



نظرات