
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۸
۱
مرا داغ تو بر جان یادگارست
فدایش باد جان چون داغ یارست
۲
اگر جان می رود گو، رو، غمی نیست
تو باقی مان که ما را با تو کارست
۳
به صف عاشقان میرم که گویند
سگ همخوابه یاران غارست
۴
شدم بیخود، کرشمه کمترک کن
که من را باده و می مستکارست
۵
ز ذوق من که در می پیر گشتم
چه داند پارسا کین شیرخوارست
۶
غلام آن بتم کز نازنینی
نظر هم بر چنان اندام بارست
۷
مرا زندانست بی تو خانه، هر چند
در و بام از خیالت پر نگارست
۸
دو چشمم را ز کویت راتبه خاک
زیادت کن که مزد انتظارست
۹
به کویت زرد رو شد خسرو، آی
هوای نیکوان ناسازگارست
نظرات