
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۸۳
۱
ای دل، علم به ملک قناعت بلند کن
چشم طمع ز خوان خسان بی گزند کن
۲
خاک است هستی تو و خواهی که زر شود
از کیمیای نیستیش بهره مند کن
۳
در خلوت رضا ز سوی الله روزگیر
و ابلیس را به سلسله شرع بند کن
۴
روزی اگر به سوخته محنتی رسی
بر آتش درونه او جان سپند کن
۵
آن کش ریاضتی نبود خود ز قند نه
و آن کش محاسنی نبود، ریشخند کن
۶
از کوی عقل بر در سلطان عشق رو
وین تاج بفگن از سر و نعل سمند کن
۷
تا چند زاغ مزبله، لختی همای باش
خود را به نانمودن خویش ارجمند کن
۸
جان کش نخست در قدم شبروان عشق
برج حصار چرخ ز همت کمند کن
۹
دشمن گرت ز پستی همت لگد زند
تو خاک راه او شو و همت بلند کن
۱۰
سنگ ار یکی زنند، دعاشان دوباره گوی
کبر ار یکی کنند، تواضع دوچند کن
۱۱
این آستانه ملک کسی، ز آن دیگر است
خسرو برو تو، هیچ کسی را پسند کن
تصاویر و صوت

نظرات
ابوالحسن کاشانی