
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۸۸
۱
کم زان که جان به کوی تو دانیم سوختن
گر جمله وام را نتوانیم توختن
۲
گر تو نظاره آیی و یا پرسش کنی
ما را کدام چاره به از جامه دوختن؟
۳
در پرده پوشی ام چه کنی کوشش، ای رقیب
جهل است چاک دامن دیوانه دوختن
۴
جانا، مده اگر دو جهانت دهند، از آنک
یوسف به من یزید نشاید فروختن
۵
شبهای من سیاه تر است، ار چه نیم شب
از آه من چراغ توان برفروختن
۶
دعوی عشق کرده خسرو بیایدت
چون هندوان در آتش غم زنده سوختن
نظرات