
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۵۹
۱
مرا از روی خوبان، قبله پیش است
مسلمانان، ندانم کاین چه کیش است
۲
بزن سنگ، ای ملامت گو، ز هر سو
که ما را چشمهای عقل پیش است
۳
نگنجد جان درون سینه عشق
نگنجد غم که او هم زان خویش است
۴
به خون گرم دل پیوست با یار
بس، ای گریه که می وصل سریش است
۵
بهم دردی توان گفتن غمش، زآنک
دو هیزم چون بهم شد سوز بیش است
۶
چو مرهم هست خاک ره، چه رنجم
که چشم از سودن راه تو ریش است
۷
به استقبال روزی می کشد دل
بزن، ای کافر، ار تیری به کیش است
۸
خطت نارسته در جان می خلد، زانک
لبالب انگبینت پر ز نیش است
۹
مگو خسرو که عشقم آشنا شد
حذر، کان آشنایی گرگ و میش است
نظرات
مجتبی آموزگار