امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۵۹۵

۱

اگر بخواهمش آن روی دلستان دیدن

به هیچ روی نخواهم به گلستان دیدن

۲

چه روی او نگرم، جان دهم که حیف بود

چنان جمالی وانگه به رایگان دیدن

۳

رخش بدیدم و شد سرخ چشم من پیشش

به شیر دیدم و خونم نمود آن دیدن

۴

بسی زیان دل و جان به هجر او دیدم

که هیچ سود ندیدم از این زیان دیدن

۵

تمام هستی من برد، گر کند نظری

نخواهم آن همه را هیچ در میان دیدن

۶

نگار من، زخم جعد یک گره بگشا

مگر که دل بتواند خلاص جان دیدن

۷

کران گریه نمی بینم از غمت، وین سیل

به غایتی ست که نتوانیش کران دیدن

۸

هزار خون به زمین ریختی، وگر گویم

ز شرم سوی زمین چیست هر زمان دیدن؟

۹

چو در ببیند خسرو، گرش بریزی خون

زهی محال که باز آید از چنان دیدن

تصاویر و صوت

نظرات