
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۶۲۷
۱
سواره اینک آن سرو روانم می رود بیرون
بگیریدیش او، کز کف عنانم می رود بیرون
۲
دعایی خوانش، ای زاهد که چندین خاطر خسته
به همراهی آن جان جهانم می رود بیرون
۳
بدی گر گویمت، جانا، مگیر از من که مدهوشم
نمی دانم که تا چه از زبانم می رود بیرون
۴
به جانان گفتنم ناگه نخواهد رفت جان، یارب
چه نام است این که هر بار از زبانم می رود بیرون؟
۵
چه دل ها زان که خست این ناله های زار من، یارب
جگر دوز است تیری کز کمانم می رود بیرون
۶
دلیری می کنم پیشش که خواهم ترک جان گفتن
دل من داند و هم من که جانم می رود بیرون
۷
عجب حالی که خالی می نگردد سینه خسرو
بدین گونه که این اشک روانم می رود بیرون
نظرات