امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۶۳۱

۱

بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این

بستان که ز جانم نفس باز پس است این

۲

در هستی من چند زنی شعله هجران

آخر دل و جان است، نه خاشاک و خس است این

۳

گفتم که گزیدم لب چون قند تو در خواب

خندید و شکر ریخت که خواب مگس است این

۴

ای باد، برو این نفس از ما برسانش

کای عیسی جانها، گرو یک نفس است این

۵

خوش می کنم اندر هوس روی تو جانی

هست ار چه خوش آینده و ناخوش، هوس است این

۶

گفتم که به فریاد رس از غمزه خویشت

تیری به من انداخت که فریادرس است این

۷

من بنده آن چشم که از گوشه چشمم

شب دیدی و گفتی که بر این در چه کس است این؟

۸

خسرو چه کند ناله عشاق، میا تنگ

کاخر هم ازان قافله بانگ جرس است این

تصاویر و صوت

نظرات