امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۶۴۰

۱

در سرم باز هوایی ست که گفتن نتوان

مهر خورشید لقایی ست که گفتن نتوان

۲

غم بالاش مرا کشت، نمی یارم گفت

راستی را چه بلایی ست که گفتن نتوان

۳

هر نفس دم چو نی از پرده عشاق زدن

کار بی برگ و نوایی ست که گفتن نتوان

۴

تا بدیدم خم ابروی هلال آسایش

قدم انگشت نمایی ست که گفتن نتوان

۵

مهربانی که ندارد سر سودای کسی

در سر بی سر و پایی ست که گفتن نتوان

۶

خسروا، داد ازین می که به مهرش بکشم

کین می ناب ز جایی ست که گفتن نتوان

تصاویر و صوت

نظرات