
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۶۴۲
۱
ز سر کرشمه یک ره نظری به روی من کن
به عنایتی که دانی گذری به سوی من کن
۲
منم و دلی و دردی ز غمت چو ناتوانان
به زکوة تندرستی نظری به سوی من کن
۳
همه بوی عود نبود که به رغبتش بسوزی
دل سوخته ست، قدری نظری به بوی من کن
۴
اگرست رسم خوبان که به مو نهند دلها
دل خود بیار و جایش به تن چو موی من کن
۵
به دو زلف طوق دارت، نه یکی که صد به هر خم
وگرت هزار باشد، همه در گلوی من کن
۶
تن خاکیم لبالب همه پر ز خونست از تو
لب خویش را تو ساقی، ز سر سبوی من کن
۷
نگران مشو ز خسرو که بد است حالش آخر
نفسی بیا و بنشین، بد من نکوی من کن
نظرات