
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۶۴۶
۱
مه شبگرد من امشب چو مه می گشت و من با او
لبی و صد فسون در وی، خطی و صد فتن با او
۲
قبا را بر زده دامن به خونریزی و از مژگان
چو قصابی کشیده تیغ و زلف چون رسن با او
۳
ز بیم خلق ازو در می کشیدم پای خود، لیکن
مرا برداشته می بزد آب چشم من با او
۴
فلک هرگز گذارد ماه را در گرد شب گشتن
اگر زان طره شبرنگ باشد یک شکن با او؟
۵
مرا گویی که هر کس بیند از سودای آن روزی
که آن دیوانه می آید، جهانی مرد و زن با او
۶
گریبانم به صد چاک است ازین حسرت که تا روزی
برهنه در برش گیرم که نبود پیرهن با او
۷
نگارا، همچو جان در تن درا اندر بر خسرو
برون کن جان رسمی را که راضی نیست تن با او
تصاویر و صوت

نظرات