
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۶۵۰
۱
ای جان من آویزان از بند قبای تو
بیچاره دلم خون شد در عهد وفای تو
۲
افتاده نخواهم بود، الا به درت زین پس
گر خاک شوم باری زیر کف پای تو
۳
گفتی که بدین زاری از بهر که می میری
والله که برای تو، بالله که برای تو
۴
یارب، نفسی باشد کز عشق امان یابم
و آسوده بخسپم شب ایمن ز بلای تو
۵
جان تیغ ترا دادم از شرم رخت مردم
زیرا به از این باید تعظیم جفای تو
۶
یار دگرم گویی، وز آه نمی ترسی
یعنی که کسی دیگر، آنگاه بجای تو؟
۷
هر چند که شد خسرو سلطان سخنگویان
از بهر یکی بوسه هم هست گدای تو
نظرات