امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۶۶

۱

جفا کز وی برین جان زبون رفت

نگویم، گر چه از گفتن فزون رفت

۲

هم اول روز کامد پیش چشمم

ز راه دیده در جانم درون رفت

۳

نه من مرده نه زنده، زان که هر بار

که او آمد به دل جانم درون رفت

۴

خطش آغاز شد، بیچاره جانم

نرفت از پیش این خواهد کنون رفت

۵

دلم می گفت از او شب سرگذشتی

همه شب تا به روز از دیده خون رفت

۶

همین دانم خبرگاه سحرگاه

ز بیهوشی نمی دانم که چون رفت

۷

نشد از جادویی هم زان خسرو

همه عمرش به تعویذ و فسون رفت

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۲۴

نظرات