
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۶۶۸
۱
مردم چشم مرا برد آب و گر آیی درو
مردمی باشد که بنشینی چو بینایی درو
۲
ماه را با چون تویی باری که نسبت می کند
نیست چون عیاری و شوخی و رعنایی درو
۳
در رخت گم گشت عقل و گفت، یارب، چون کنم
وصف زیبایی که حیران است زیبایی درو
۴
عشق استاد است و شاگردش بلای کوی دوست
مکتبش بدبختی وتعلیم رسوایی درو
۵
تشنه تو میرد آب زندگی گر بیندت
زنده ای سیراب گردد گر فرود آیی درو
۶
گرد کویت را نبیزم من به دامان دو چشم
زانکه گم گردد دل بد روز هر جایی درو
۷
خلق گوید، خسروا، از عشق کی دیوانه شد
چون کند بیچاره، چون نبود شکیبایی درو
نظرات