
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۶۸۲
۱
عشق نوست و یار نوست و بهار نو
زان روی خوب روز نو و روزگار نو
۲
چون در نیاید از در من نوبهار من
زانم چه خوشدلی که در آید بهار نو
۳
در نوبهار چون تو نهای در چمن مرا
از سرو و گل چه خیزد و از لالهزار نو
۴
بس نوبهار کهنه که بشکست زانکه کرد
در چشم نیممست تو هر دم خمار نو
۵
دارم دل غمین و ندانستم این که باز
هر روز نو شود غمم از غمگسار نو
۶
با خاک یادگار برم درد تو که باز
هم یادگاریی شود و یادگار نو
۷
بردی دلم مرنج ز گستاخیش، ازآنک
نوبردهایست پیش خداونگار نو
۸
خواهی ببین و خواه نه، باری من از دو چشم
ریزم به خاک کوی تو هر دم نثار تو
۹
خسرو ز عشق لافی و جویی قرار دل
بخشد مگر خدای دلت را قرار نو!
تصاویر و صوت

نظرات