امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۷۰۱

۱

تو دور افتاده از ما و نگنجد شوق در نامه

بیا کز دست تو هم پیش تو پاره کنم جامه

۲

ترا خال بلاپرور چو نقطه بر رخ چون مه

مرا داغت به پیشانی چو عنوان بر سر نامه

۳

هزاران نامه تر کردم به خون آخر چه گم گشتی

اگر تو بیوفا راتر شدی روزی سر خامه

۴

ز خونریز تو هم در سایه زلف تو آویزم

رقیبت گر بخواهد کشت باری اندر آن شامه

۵

من از جان خاستم، تو خوی بد بگذار جان من

که مردن خوش بود از دست چون تو شوخ خودکامه

۶

ز آه خویشتن یک سینه بی آتش نمی بینم

ببین دیوانه خود را که چون گرم است هنگامه

۷

همه شب خون خوردم با دل، ندارم عقل را محرم

که هست این شربت خاصان نگنجد در دل عامه

۸

به چندین نیش هر چشمی ز چشم خسروت رفتی

پسندت نیست آخر بر یکی خارم دو بادامه

تصاویر و صوت

نظرات