
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۷۲۵
۱
دوش در آمد از درم تازه چو باد صبحگه
مشک فشانده بر قبا غالیه سوده بر کله
۲
بس که دو دیده سیه بر کف پای سودمش
گشت سفید چشم من شد کف پای او سیه
۳
دست گرفتمش که دل حامل درد شد ببین
گر چه گرفته حامله بر طبق سفید مه
۴
کوه غم است بر دلم، کاه شده ز غم تنم
پیش تو می کشم بگیر آنچه که هست کوه و که
۵
روی نماست چشم من خاک در تو اندرو
آب چو با صفا بود خاک بینمش به ته
۶
این دل کور بیشتر بر زنخت گذر کند
مرگ به خنده در شود کور چو بگذرد به چه
۷
عارض گندمین تو هست گزیدنم هوس
گر ز بهشت روی خود افگینم بدین گنه
۸
بوده ام اندر این سخن صبح رسید از افق
ساخت به طره ماه من طره صبح را هبه
نظرات