امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۷۲۶

۱

گر کنی گشت چمن با شوخ و با شنگی دو سه

باغ صد رنگ آورد از بوی و از رنگی دو سه

۲

هر مژه از نرگست گویا زبانی شد که هست

بهر دل بردن در او افسون و نیرنگی دو سه

۳

گر منت جان خوانم و جان دیده و دیده جگر

دوستم آخر مکن دل بد ازین ننگی دو سه

۴

عاشقانت را چو ناید خواب، غم گویند باز

بر درت افتاده هر شب خسته دل تنگی دو سه

۵

خشم‌ها گیری که نبود آشتی، ور باشدت

باشدت اندر میان آشتی جنگی دو سه

۶

چون به بازی سنگ بر عاشق زدن کار بتانست

ای بت، آخر بر من بی‌سنگ هم سنگی دو سه

۷

وه که خسرو چون زید گر همچو تو باشد به شهر

شوخ‌چشم و خیره و بازنده و شنگی دو سه

تصاویر و صوت

نظرات