
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۷۲۸
۱
مه من خراب گشتم ز رخت به یک نظاره
نظری ز تو عفاالله چه می است مستکاره
۲
به چسانت سیر بینم که هم از نخست دیدن
شوم از خود و نیارم که ببینمت دوباره
۳
هوسم بود که دیده ز همه ستانم و پس
به هزار دیده شبها به رخت کنم نظاره
۴
چو روی به گشت میدان دل عاشقان بود گو
که ز لعل بادپایت جهد آتشین شراره
۵
تو به ره روان و خلقی به هلاک مانده هر سو
چه غم آب تندرو را ز خرابی کناره
۶
سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن
همه را ز نوک مژگان زده بر جگر کناره
۷
چو زنم دم عیاری ته آن بلند ایوان
که به کنگر جلالش نرسد کمند چاره
۸
مشمر، حکیم، طالع چو ز روز بد بگریم
که من آب خوش نخوردم به شمار این ستاره
۹
چو ز دست رفت خسرو رگ جان مکش ز دستش
که به رشته دوخت نتوان جگری که گشت پاره
نظرات
کریم