امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۷۴۸

۱

ای عشقت آتشی به همه شهر درزده

و آن آتش از درونه من شعله بر زده

۲

هر روز چشم مست تو در کاروان صبر

بیرون کشیده تیغ و ره خواب و خور زده

۳

مژگان تو به هر زدن چشم بهر قتل

آراسته دو لشکر و بر یکدگر زده

۴

هر تیر کز اشارت تو راست کرده چشم

آن تیر راست کرده مرا بر جگر زده

۵

لب تو مکن به پاسخ تلخ و مرا مکش

زان لعل آب کرده و اندر شکر زده

۶

نی چشم تو زده ست مرا تیر، بلکه هست

هم چشم من مرا ز گشاد نظر زده

۷

اینک ز چشم من به تو آمد به مستغاث

خون جگر به دامن تو دست تر زده

۸

چون شانه تو مانده ام از دست موی تو

پایی به گل بمانده و دستی به سر زده

۹

دل بر گرفته از تو چرا نشکند دلم؟

چون سنگ برگرفته ای و بر گهر زده

۱۰

تو تیغ جور بر سر من می زنی و من

آیم همی به کوی تو هر روز سر زده

۱۱

هر شب زده ز جور تو خسرو هزار آه

هر چند گفته بیش مزن، بیشتر زده

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۱۵

نظرات