
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۷۵۹
۱
ای رخت شمع حسن برکرده
شب عشاق را سحر کرده
۲
مه به زلف تو گم شده، خود را
می بجوید چراغ بر کرده
۳
لب تو بر شکر نهاده خراج
چشم تو اندکی نظر کرده
۴
تن من نی شد و خیال لبت
بند بندم چو نیشکر کرده
۵
عکس دندان تو به طرف دهن
قطره اشک را سحر کرده
۶
پختگی دلم که پر خون است
دمبدم از غم تو سر کرده
۷
بی خبر کرد ناله گوش مرا
لیک گوش ترا خبر کرده
۸
بینمت یک شبی به خانه خویش
چو مهی سر به عقده در کرده
۹
تو چو آب حیات بر سر من
من به پای تو دیده تر کرده
۱۰
خسرو اندر میانت پیچیده
موی را خم ز مو کمر کرده
نظرات