امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۷۶۵

۱

جان بهانه طلب و شکل تو نازآلوده

من نیم زیستنی، جان چه کنم بیهوده؟

۲

بس که در سایه دیوار تو در فریادم

ز آه من سایه دیوار تو هم ناسوده

۳

چشم تو کشتن من گفته که از غم برهم

رحمتش باد که این مرحمتم فرموده

۴

با تو در خواب مرا پهلوی آزاد نسود

گر چه بر خاک درت پهلوی من شد سوده

۵

برسانی ز من، ای گریه، گر آن سو گذری

خدمتی چند به خونابه چشم آلوده

۶

سال ها شد دل من رفت و ندانم به کجاست؟

از که پرسم خبر آن دل گمره بوده؟

۷

قلب باشد نه دل آن که تو در وی بینی

ته همه عقل و زبر پاره عشق اندوده

۸

ندهم قصه سوز دل خویشش، زیراک

شعله ای گیرد، ترسم، به دلش زان دوده

۹

یارب، از سوز دل ما تو نگاهش داری

گر چه بر خسرو دل سوخته کم بخشوده

تصاویر و صوت

نظرات