امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۷۶۷

۱

ای دل، ار تو عاشقی، زین غم خلاص جان مخواه

کار را سامان مجو و درد را درمان مخواه

۲

از بلا و فتنه ترسی، چشم در خوبان منه

بیم چاوشان کنی، در یوزه از سلطان مخواه

۳

یار محمل راند، در ویرانه هجران بمیر

نوح کشتی برد، ما را غوطه در طوفان مخواه

۴

دشمن کش دوست می خوانی، مرادت کی دهد؟

نام قصاب ار خضر شد، چشمه حیوان مخواه

۵

شهسوارا، ناوک مژگان زدی جان بستدی

بیشتر زان چون ندارم، مزد آن پیکان مخواه

۶

از تن عاشق ز بهر خون او پرسش مکن

از بز قربان ز بهر کشتنش فرمان مخواه

۷

تن نه مستورست، عصمت از سگ گلخن مجوی

دل نه آبادست، عشره از ده ویران مخواه

۸

خاک پایش را به دل می خواهی، ای دیده، خطاست

گوهری را کش دو عالم قیمت است ارزان مخواه

۹

من اسیر شاهد و تو زهد خواهی، ای رفیق

آنچه ناید از من رسوای تر دامان، مخواه

۱۰

زاری خسرو مجو در سینه های بی خبر

ناله مرغ اسیر از بلبل بستان مخواه

تصاویر و صوت

نظرات