
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۷۷۱
۱
قاصد نیامد کآورد زان نامسلمان نامه ای
جان خاک راه قاصدی کآرد ز جانان نامه ای
۲
چون کافرانم کشت غم، چون هندوانم سوخت هجر
یارب، چه بودی کامدی زان نامسلمان نامه ای
۳
بیم است، جانان، کز غمت از پرده بیرون اوفتم
تا راز من پنهان بود، بفرست پنهان نامه ای
۴
بر دل نهم آن نامه را چون کاغذی بر ریش تو
بر ریش دل مرهم کنم ناچار زینسان نامه ای
۵
خودگیر کآید نامه ای زو بر من شوریده سر
خواندن نیارم، چون کنم زین چشم گریان نامه ای
۶
تیر آورد نامه بسی، بفرست بر جانم ز تن
تا مونس گورم شود بفرست یاران نامه ای
۷
دارم به دل سودا بسی پیچیده بر هم تو به تو
بهر دل از تیغ مژه بشکاف و بر خوان نامه ای
۸
ای دیده، خوناب جگر بر نوک مژگان بر همه
پس از زبان کالبد بنویس بر جان نامه ای
۹
خسرو، در این سوز نهان بیهوده سودا می پزی
درویش را آن بخت کوکآید ز سلطان نامه ای
تصاویر و صوت

نظرات