امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۷۷۲

۱

شهری‌ست معمور و در او از هر طرف مه‌پاره‌ای

مسکین دلم صدپاره و در دست هر مه پاره‌ای

۲

اشکال هرکس را ببین کاندر میان آن همه

دارد هوای کشتنم ناوک‌زنی خونخواره‌ای

۳

هرکس که با او می‌کند دعوی ز حسن و دلبری

باید ز سروش قامتی، وز برگ گل رخساره‌ای

۴

زین سان که ماه عارضش شد آفتاب دیگران

هرگز به بخت ما نشد طالع چنین سیاره‌ای

۵

صد چاک گشته سینه‌ام از کاو کاو عشق تو

مسکین دل ریشم در او چون طفل در گهواره‌ای

۶

چون وعده وصلی دهد، رخ پوشد و پنهان شود

جز جان‌سپاری چون کند خسرو به هر نظاره‌ای

تصاویر و صوت

نظرات