امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۷۷۵

۱

فریاد کاندر شهر ما خون می‌کند عیاره‌ای

شوخی‌کشی غارتگری مردم‌کشی خونخواره‌ای

۲

او می‌رود جولان‌زنان بر پشت زین وز هر طرف

نظارگی در روی او حیران و خوش نظاره‌ای

۳

من چون توانم دیدنش آخر به چشم مردمان

کز چشم خود در غیرتم بر آنچنان رخساره‌ای

۴

دارد لب شیرین او کاری ز دندان کسی

کان هست جان پاره‌ام یا هست از جان پاره‌ای

۵

امشب خیال از صبر من می‌کرد پرسش‌گونه‌ای

گفتم «چه پرسی حال او، سرگشته آواره‌ای»

۶

از چیست، ای شاخ جوان، بر ما فروناید سرت؟

آخر چه کم گردد ز تو، گر برخورد بیچاره‌ای

۷

در دیده خسرو نگر ز اشک و خیال روی تو

ماهیت در هر گوشه‌ای بر هر مژه سیاره‌ای

تصاویر و صوت

نظرات