
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۷۸۰
۱
سینهام را از غم عالم تو بیغم کردهای
از غم خود تا مرا رسوای عالم کردهای
۲
فاشم، ای دیده، تو کردی، زانکه زین دل هرکجا
خواستم گویم غمی، بنیاد ماتم کردهای
۳
وه که خلقی ز آه دودانگیز من بگریست خون
ای عفاک الله تو باری دیده را نم کردهای
۴
زین پریشانی، سرت گردم، خلاصم کن دمی
ای که کار من چو زلف خویش در هم کردهای
۵
دل به تو دادم، کنون میخواهی این دم جان ز من
آری، آری، بر دلم جور و جفا کم کردهای
۶
ریش کردی سینهام از ناوک هجران و باز
خنده کردی بر دلم جور و جفا کم کردهای
۷
گر ز بیمهری سخن میگویی، آن را خود مگوی
ور ز من میپرسی، از بیداد آن هم کردهای
۸
خسروا، دیوانگی بگذار و لعلش را مخواه
کاین سلیمان است کز وی قصد خاتم کردهای
تصاویر و صوت

نظرات