
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۰۸
۱
مرا چند آخر از خود دور داری؟
دلم را در هم و رنجور داری
۲
روا داری که با آن روی چو شمع
شب تاریک ما بی نور داری
۳
میان داری چو زنبوران کافر
مژه کافرتر از زنبور داری
۴
ز رسوایی مرنج، آخر محال است
که عاشق باشی و مستور داری!
۵
بتی گر داری، از فردا میندیش
که در خانه بهشت و حور داری
۶
تو آن سلطان خوبانی، نگارا
که همچون فتنه صد دستور داری
۷
ز چندان دل که ویران کرده تست
چه باشد گر یکی معمور داری؟
۸
چو آتش در زدی، باری همین بین
چنین باشد که خود را دور داری
۹
معافی، گر نمی پرسی ز خسرو
که خوبی و دل مغرور داری
تصاویر و صوت

نظرات