امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۸۲۴

۱

زینسان که از هر موی خود زنجیر صد دل می کنی

مردن هم از گیسوی خود بر خلق مشکل می کنی

۲

هم جان و تن مأوای تو، هم دیده و دل جای تو

ای از تو ویران خانه ها هر جا که منزل می کنی

۳

بیرون میا در آفتاب، آزرده م گردد تنت

با روی خود با روی او نسخه مقابل می کنی

۴

دلها بری و خون کنی، ای ظالم، آخر رحمتی

آن دل که خواهی کرد خون بهر چه حاصل می کنی

۵

با خار و خس خاک رهش کردم به دیده، گفت چون

می نایم از ننگ اندرون، خانه چه کهگل می کنی

۶

بر من چه غمزه می زنی، کآمد به لب جانم ز غم

این جان یک دم مانده را بهر چه بسمل می کنی؟

۷

ای پندگو، گر شد فزون از خوردن خون جگر

چون من نخواهم زیستن دانم چه بر دل می کنی

۸

خاک ره خود می کنی آلوده از خون کسان

چون حق چشم ماست این، بهر چه بسمل می کنی؟

۹

خسرو که در چاه زنخ اندازی و برناریش

جادوست، پس او را نگر، در چاه بابل می کنی؟

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۵۷۶

نظرات