
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۲۶
۱
جان به فدات می کنم، بو که از آن من شوی
مرده تنی من ببین، کوش کز آن من شوی
۲
شد به بقین دیگران ماه تمام روی تو
چشمه آفتاب شو، گر به گمان من شوی
۳
چند به چربی زبان همچو چراغ سوزیم
سوخته عاقبت گهی هم به زبان من شوی
۴
گر به فغان من ترا دردسری ست، باز ده
نیستم آن طمع که تو دردستان من شوی
۵
سیم بگیرم از برت، گر بکنی عنایتی
وام بخواهم از لبت، گر تو ضمان من شوی
۶
برگذر دو چشم من کاب روانست در گذر
پیش که غرقه ناگهان ز آب روان من شوی
۷
فتنه خسروی به رخ، پهلوی من نشین دمی
بو که به چیزی از بلا، فتنه نشان من شوی
تصاویر و صوت

نظرات