
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۳۵
۱
باز این ابر بهاری از کجا آید همی؟
کز برای جان مسکینان بلا آید همی
۲
من نخواهم زیست، این بو می شناسم کز کجاست
خون من در گردنش، بر من چه ها آید همی
۳
رو بگردان، ای صبا، بر من ببخشای و بیا
کز تو بوی آن نگار آشنا آید همی
۴
بوی گل گه گه که می آید، ز من جان می رود
زانکه من می دانم و من کز کجا آید همی
۵
یار حاضر، من نمی دانم ز بیهوشی خویش
کوست این یا می رسد یا رفت یا آید همی
۶
صبر فرمایند و من بیخود که درد عشق را
دل که رفت از جای خود، کمتر به جا آید همی
۷
خلق گوید، خسروا، غم کشت، از خود یاد کن
در چنین اندیشه یاد خود کرا آید همی؟
تصاویر و صوت

نظرات