امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۸۳۶

۱

سبزه نوخیز است و باران در فشان آید همی

میل دل بر سبزه و آب روان آید همی

۲

ابر گوهر بار پنداری که از دریا کنار

بار مروارید بسته کاروان آید همی

۳

جای آن باشد که دل چون گل ز شادی بشکفد

کز صبا امروز بوی آن جوان آید همی

۴

می رود آن نازنین گیسوکشان از هر طرف

صد هزاران دل به دنبالش کشان آید همی

۵

جان من گر زنده ماند جاودان نبود عجب

کآب حیوان از لبت در جوی جان آید همی

۶

وه که هر شب با چنان فریاد کاندر کوی تست

خواب در چشمت ندانم بر چه سان آید همی

۷

باد هر دم تازه تر گلزار حسنت کز چه رو

هر سحر خسرو چو بلبل در فغان آید همی

تصاویر و صوت

نظرات