
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۴
۱
روز نوروزست و ساقی جام صهبا برگرفت
هر کسی با شاهد و می راه صحرا بر گرفت
۲
گرد ره بر چشم خود نرگس که دردش هم نکرد
خوبرویی را که پا بهر تماشا برگرفت
۳
سرو با خوبان خرامش کرد و نی می خواست، لیک
پا نکردش پا اگر چه بیشتر پا برگرفت
۴
هست صحرا چون کف دست و بر او لاله چو جام
خوش کف دستی که چندین جام صهبا برگرفت
۵
نرگس اندر پیش گل، گر جام می بر سر کشید
باغبانش مست و لایعقل از آنجا برگرفت
۶
لاله را سودای خامی بود، با صد شربت ابر
از دماغ لاله نتوانست سودا بر گرفت
۷
در چمن رفتم که نرگس چینم از پهلوی گل
چشم نتوانستم از روهای زیبا برگرفت
۸
کار با دیوانگی افتاد خسرو را، از آنک
سر ز می خوردن نخواهد ساقی ما برگرفت
نظرات