
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۴۲
۱
جان شیرین منی، ای از لطافت چون پری
گر پری جان است، تو از جان شیرین خوشتری
۲
گوییا بر آب حیوان برگ نیلوفر دمید
آن تن نازک به زیر فوطه نیلوفری
۳
خواستم جورت بگویم، خوف دل بربست لب
لیک رخ را چون کنم، دارد زبان زرگری
۴
کافرا، تا چند تو خون مسلمانان خوری
بار دیگر گر مسلمانی، بدین سو بنگری
۵
دل ز من دزدیدی و کردی نهان در زیر چشم
پس همی خواهی به خنده جان من بیرون بری
۶
چون بدیدم چشم غلتانت، گزیدم پشت دست
کعبتین آنجا دو چشم، اینجا عجب بازیگری
۷
چشمهای من چو دریا گشت و لبها خشک ماند
چون تو سلطان را چنین بد ملک خشکی و تری
۸
سوز عاشق لطف معشوق است، بر پروانه نیست
منت شمع آنکه دادش دولت خاکستری
۹
می کنی شوخی که، خسرو، جامه ها چندین مدر
خویشتن را گو که چندین پرده دل می دری
نظرات
منصور محمدزاده
پاسخ: با تشکر، «زیان» با «زبان» جایگزین شد.