امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۸۴۵

۱

بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی

که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی

۲

منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت

نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی

۳

غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم

من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی

۴

برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم

نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی

۵

تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت

نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی

۶

ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده

به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی

۷

تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت

به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی

۸

چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد

که غذای روح باشد غم دوستان جانی

۹

مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان

چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی

۱۰

طمع وصال از تو هوس و خیال باشد

که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی

۱۱

که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید

ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی

۱۲

صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو

به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی

تصاویر و صوت

نظرات