
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۴۶
۱
نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی
مفروش لذتش را به حیات جاودانی
۲
ز طرب مباش خالی می و رود خواه وساقی
که غنیمت است و دولت دو سه روز زندگانی
۳
غم نیستی و هستی نخورد کسی که داند
که گذشت عمر و باقی نبود جهان فانی
۴
مکن، ای امام مسجد، من رند را ملامت
چو به شهر می پرستان نرسیده ای، چه دانی؟
۵
چه شوی به زهد غره که ز دیر می پرستان
به خدا رسید بتوان به تضرع نهانی
۶
تو و زهد خرقه پوشان، من و دیر دردنوشان
به تو حال ما نماند، تو به حال ما نمانی
نظرات
منصور محمدزاده
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
هادی فراست